خاطرات مامان

سال 93

عشقای من سلام ببخشید نتونستم زود زود بیام براتون مطلب بزارم ارتین کوچولو قصه دیگه به خوبی راه میره ایتن ناز نازی میگی این سی ؟به شیر میگی سیر میگی کلاغ میگه غار غار در حالی که لباتو غنچه میکنی پارک میری خوب با ادم ارتباط برقار میکنی جونم واستون بگه به عشقتون نفس میکشم دلم زود زود براتون تنگ میشه بابا دوست نداره شمارو دست کسی بسپارم دوست داره مسولیت تربیت خودمون برعهده بگیرم واسه همین من و بابایی خیلی کم همدیگر میبینیم شما یا بامن هستین یا با بابایی ارتین کوچولو هم همش میگه گاوه میگه ماما خلاصه مامان یک گوله عشق هستین نفس من و بابایی هزاران هزار بار شکر واسه داشتنتون
11 ارديبهشت 1393
1